شکر گویم که باز سر مستم


توبه کردم و لیک بشکستم

از سر کاینات خاسته ام


بر در می فروش بنشستم

زندهٔ جاودان از آن گشتم


که به خود نیستم به او هستم

تا که فانی شدم ، شدم باقی


قطره بودم به بحر پیوستم

سر به پایش نهاده ام سر مست


به امیدی که گیرد او دستم

در نظر نور او به من بنمود


هر خیالی که نقش او بستم

نعمت الله حریف و او ساقی


سید عاشقان سرمستم